سوپرایز سفر به كوبا
تقریبا دو ماه پیش بود. تازه يه دو هفته اى بود كه رسيده بوديم ونكوور و اوايل دسامبر بود كه آقا سعيد گفت که بیا بريم سفر. اون هم كجا؟ كوبا! وقتى كه گفت بيا بريم كوبا، اولين چيزي كه به مغزم رسيد، فيدل كاسترو بود! آهان، اون كومونيست رو ميگى؟ مطمىن نيستم جاى امن و خوبى باشه ها! سعید خودش همه کارهای سفر رو کرده بود.
به يك چشم بر هم زدن سوار هوابيما بوديمو وبعد از هشت نه ساعت پرواز ما اون بالاها رسيديم به كوبا. خوب وقتى وارد سالن ميشديم، زيبايى محصور كننده يك دختر سرباز نظرمو به خودش جلب كرد ولي طولي نكشيد تا ما ازشون دور شديم. اون دختر و چند نفر دیگه که باهاش بودند، سربازهای محافظ فرودگاه بودند. وقتی کمی گذشت، فهمیدم که کوبایی ها از هر نژادی توشون دارن، از سفید سفید گرفته تا سیاه پوست! علتش هم شآید اروپایی ها و آفریقایی های مهاجر به این کشور بوده باشه.
ما یک روز رو به دهکده ها و مناطق روستایی كوبا رفتیم که اتفاقا از ما برای ناهار با برنج و لوبیای مخصوص کوبایی در یک مزرعه زیبا پذیرایی شد، و ما در کنار اون از یک خانه روستایی هم دیدن کردیم و قهوه خوردیم که براتون عکسهاش رو پایین گذاشتم. البته کوباییها یک نوشیدنی بسیار خوشمزه هم دارن که با آب نیشکر درست میشه . کیامهر رو در عکس میبینید که داره با نی هایی که از نیشکر می خوره. طرز تهیه ش رو نمیتونم واستون بنویسم چون ما توی ایران نیشکر خام در دسترس نیست.
كوبا به چشم من
کشور كوبا رو اگر بخوام توی یک کلمه تعریف کنم باید بگم جنگ زده. وقتی که از فرودگاه به وارادرو شهر ساحلی كوبا می رفتیم خونه ها با حداقل روشنایی سوسویی می کردند و تمام راه تاریکی و ظلمات خاصی توی خیابانها و اتوبان قدیمی رو در خودشخورده بود.
اولش یه کمی ترسیده بودم اما بعد از اینکه وارد بخش توریستها شدیم خوب کمی روشنایی بود، که خوب این به خاطر وجود هتلهای اسپانیایی و فرانسویه.عکسهای پایین مربوط به شهر هاوانا هست که فکر میکنم خودشون قصه این شهر بزرگ و خراب و داغون شده رو براتون میگه.
روایت من
فقط يك روز در اين شهر بى در و پيكر لعنتى گذروندم و تمام مدت به هر طرف كه نگاه مي كردم تنها صداى يك جمله توى مغزم مپيچيد، “وقتى انسان مردود ميشود، وقتى انسان مردود ميشود”. اين شهر نماد مردوديت نگرش كومونيست به قول خودش آزاده، كه در واقع با انقلاب چگووارا فقط اسماً و ظاهرى از استثمار سنتى و كهنه امپرياليستى آزاد و به بند استثمار جديد درآمد.
تا آنجا كه استثمار جديد خون مردم رو مثل پشه موسكيتو مكيد تا سر سپردگان به چندر غاضى مواجب خودشون مشغول و چپاول استثمار گران به سر حد خودش برسد. پالايشگاه هاى مدرن كانادايى شايد تنها كارخانجاتى بودند كه گُله گُله شهر و جاده اجاقشون داغ بود!
اگر چگووارا فكر ميكرد كه انقلاب امپرياليستى، انقلاب در ساخت و پيشرفت توالت بود، حالا كجاست كه بياد وببينه كه انقلاب مردميش حتى توالت رو هم نتونست حفظ كنه، چه برسه به اينكه بتونه پيشرفت كنه. چه فايده كه مردم سواد داشته باشند و ادبيات بدونند اما فقط به حد نمردن، شكمشون و فقط شكمشون سير باشه در حالى كه چشمها گرسنه كمى ترقى!
چگوواراى عزيز آرمانگراى خشن!! شايد امروز از فرط غصه اين مردم ديوانه شده اى و سر به ديوار گور خود مى كوبى. كسى چه ميداند كه شبها را چطور در گور به سر ميكنى؟ شايد به خود لعنت ميفرستى كه تا چه حد احمق بودى كه فكر ميكردى انقلاب مردمى چنان شود و اما، چنين از آب درآمد؟ اگر در زمان قبل از ۱۹۵۸ مردم فقير زياد بودند اما حداقل عده اى دستشون به دهانشون ميرسيد، و شايد مى توانستند كشورشون رو بسازند و به يكديگر كمك كنند.
ولى حالا حدودا شصت سال است كه همه در كوبا فقيرند و مثل گوسفندانى رها شده در چراگاهى عظيم، مى چرند و ادبيات و دانش رو نشخوار ميكنند، بدون اينكه حتى يك آجر روى آجر چيده باشند. مردمى كه شصت سال است فقط زنده مانده اند و نسل به نسل در همام چراگاه قديمى زيسته اند..
عکسهای پایین از خانه چه گوارا هست. در دیدارمون از شهر هاوانا در كوبا اول جایی که رفتیم همین خانه بود.
راهی پیاده رو که میرسید به خانه چه گوارا در كوبا و این مجسمه بزرگ مسیح
پیاده رو جلوی خانه چه گوارا پوشیده شده از این نقش و نگارها
فیدل کاسترو
و دست آخر هم مردمى كه حالا حتى حق ندارند بدانند و نبايد بپرسند كه آيا فيدل كاسترو مرده؟ آيا زنده است؟ خانه اش كجاست؟ آيا در قصر زندگى ميكند؟ آيا خانه فقيرانه اى دارد؟ جانشينش كيست؟ و شايد هم فقط غيبت صغرى كرده و به زودى دوباره ظهور خواهد كرد؟ كسى چه ميداند؟ و جالب اینجاست که آمریکا برگشته و سفارتشون هم افتتحاح شده.
آنچه من به تصوير روايت كرده ام فقط يك روز آن هم قطره اى از دريا ست. قضاوت با خود شما.
مردم کوبا از هر فرصتی برای بدست آوردن چند سنت کانادایی یا آمریکایی استفاده میکنند. جست گرفتن در حالات مختلف شگرد اصلی و شاید تنها راه پول بدست آوردنه.
پیرزنی با درست کردن قیافه گرببه اش به این شکل، از مردمی که خوشش میومد و دوست داشتن انعام میگرفت.
و مردهایی که هر کدوم به شکلی خودشون رو درآورده بودند.
در این میون یکی از این آمهایی که خودشون رو به شکل مجسمه در آرده بودند نظرم رو به خودش جلب کرد.
دختر عشق
دخترى كه در كنار ديوارى در شهر كهنه هاوانا نماد عشق بود، هم خودش و هم گلش. سرش را به ديوار تكيه داده بود و به دور دستها خيره شده بود. اول فكر كردم مجسمه ست، اما هر چند هرازگاهى، كه توريستى را ميديد، سرش را از ديوار بر ميداشت و گلش را به رهگذر تقديم ميكرد…
گرچه دوباره پسش ميگرفت تا بتواند به رهگذر بعدى براى لحظه اى هديه كند. او فقط همين يك گل را داشت و اين دلم را شكست. همين كه به او نزديك شديم، نگاهم در نگاهش،با آن چشمان ريز، گره خورد. نگاهش مهربان و آرام، و چقدر سرد و نقره اى بود. لحظه ام را به لحظه اش گره زدم. عمر ديدارم با اين دختر كوبايى فقير بسيار كوتاه بود. اما هرگز آن نگاه نقره اى رو فراموش نخواهم كرد.
و اما غذای كوبا
شاید اصلی ترین غذا مردم کوبا برنج با لوبیا سیاه باشه. توی مدت یک هفته ای که ما کوبا بودیم هر روز این غذا جزوی از منوی روزانه هتل و رستورانها بود. این غذا اصولا گیاهی است اما متداولا با تکه هایی از گوشت هم آماده میشه. من این غذا رو به همون شکل ساده سبزیجات آماده کردم و با خورشمرغ سرو کردم.
مواد لازم برای تهیه برنج با لوبیا سیاه
- ۲ لیوان لوبیا سیاه پخته
- ۱ قاشق غذاخوری رب گوجه
- ۱/۲ قاشق چایخوری پودر زیره
- ۲ قاشق غذاخوری گشنیز تازه
- ۱ عدد پیاز کوچک
- ۱ عدد فلفل سبز شیرین
- ۲ حبه سیر
- نمک و فلفل
- ۱ حبه سیر ریز خرد شده
- ۳ فنجان برنج
- ۴ فنجان عصاره سبزیجات
طرز تهیه برنج با لوبیا سیاه
مرحله اول
لوبیا را با سه لیوان آب میپزیم. آن را در ابکش ریخته و کنار میگذاریم
مرحله دوم
سیر، گشنیز، پیاز و فلفل شیرین را در میکسر کاملا با هم به شکل پوره در می آوریم.
مرحله سوم
در یک قابلمه متوسط کمی روغن زیتون می ریزیم و مخلوط سیر و پیاز و رب گوجه را به مدت دو دقیقه کمی تفت می دهیم. برنج و مابقی مواد را اضافه می کنیم و برای بیست دقیقه روی حرارت ملایم میپزیم. و بعد شعله را کم میکنیم و بیست دقیقه برنج را دم می کنیم.